loading...

ادب و اندیشه

تاملی در جنبه های معنوی زندگی

بازدید : 1220
شنبه 15 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ادب و اندیشه

در حقیقت، مرگ اسب و استر و غلام ، بلاگردان خواجه بودند اما او این را نفهمید و قدم به قدم به پرتگاه نیستی نزدیک شد:

مرگ اسپ و استر و مرگ غلام

بد قضا گردان این مغرور خام

از زیان مال و درد آن گریخت

مال افزون کرد و خون خویش ریخت

ضربه این پیشگویی بر روح و روان مرد بدان حد است که دست به دامن موسی می‌شود:

گوش بنهاده بد آن مرد خبیث

می‌شنود او از خروسش آن حدیث

چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت

بر در موسی کلیم الله رفت

رو همی‌مالید در خاک او ز بیم

که مرا فریاد رس زین‌‌‌ای کلیم

موسی با طعنه می‌گوید مگر در دفعات قبل اسب و استر و غلام را نفروختی؟ تو که در این کار استاد شده‌‌‌ای الان هم برو خود را بفروش و از این مشکل نجات پیدا کن!:

گفت رو بفروش خود را و بره

چونک استا گشته‌ای بر جه ز چه!

من درون خشت دیدم این قضا

که در آیینه عیان شد مر ترا

مرد التماس می‌کند که موسی کاری برایش بکند:

باز زاری کرد کای نیکوخصال

مر مرا در سر مزن در رو ممال

از من آن آمد که بودم ناسزا

ناسزایم را تو ده حسن الجزا

اما موسی نمی‌تواند او را از مرگ برهاند. تنها کمکی که می‌تواند بکند این است که از خدا بخواهد مرد، با ایمان از دنیا برود:

گفت تیری جست از شست‌‌‌ای پسر

نیست سنت کید آن واپس به سر

لیک در خواهم ز نیکوداوری

تا که ایمان آن زمان با خود بری

چونک ایمان برده باشی زنده‌ای

چونک با ایمان روی پاینده‌ای

در این هنگام حال خواجه دگرگون می‌شود و نشانه‌های مرگ پدیدار می‌شود:

هم در آن دم حال بر خواجه بگشت

تا دلش شوریده و آوردند طشت

شورش مرگست نه هیضهٔ طعام

قی چه سودت دارد‌‌‌ای بدبخت خام

مولانا در اینجا به همه مخاطبانش نهیب می‌زند که این می‌تواند داستان همه ما باشد. اگر گستاخی کنی و پند موسی را نشنوی، خود را به شمشیری زده‌‌‌ای که از گرفتن جانت هیچ شرم و خجالتی ندارد:

پند موسی نشنوی شوخی کنی

خویشتن بر تیغ پولادی زنی

شرم ناید تیغ را از جان تو

آن توست این‌‌‌ای برادر آن تو

در واقع آنچه باعث مرگ خواجه شد، زیاده خواهی او در دانستن بود، و این علم بیش از اندازه مایه هلاکت او شد:

گفتمش این علم نه درخورد توست

دفع پندارید گفتم را و سست

به سخن دیگر، هر علم و هر قدرتی نیاز به صلاحیت متناسب با خود دارد:

دست را بر اژدها آنکس زند

که عصا را دستش اژدرها کند

سر غیب آن را سزد آموختن

که ز گفتن لب تواند دوختن

درخور دریا نشد جز مرغ آب

فهم کن والله اعلم بالصواب

ظاهرا مولانا می‌خواهد به سالکان خام اندیش که سودای آگاهی از اسرار غیب را در سردارند هشدار دهد که «طعمه هر مرغکی انجیر نیست» و دست از جاه طلبی و ماجراجویی معنوی بردارند و تنها به وظیفه بندگی خود مشغول باشند که این برای آنها بهتر است.

اما گذشته از توصیه‌های فردی، در عرصه جمعی و اجتماعی نیز از این داستان تامل برانگیز دو نتیجه دیگر می‌توان گرفت، یکی اینکه دانشی که توسط مرجعی بالاتر از خود مهار نشود سرانجام به هلاکت بشر منجر خواهد شد. نتیجه دوم این که قدرتی نیز که توسط مرجعی بالاتر از خود مهار نشود، نهایتا درجهت هلاکت و نابودی خود گام برمی‌دارد.

ممکن است سوال شود که منظور از مرجع بالاتر، چه در علم و چه در قدرت، چیست و مشروعیت و صلاحیت آن از کجا تامین می‌شود؟ بررسی این پرسش نیازمند مجالی دیگر است.

پیش از بستن پرونده این داستان، ذکر یک نکته دیگر هم خالی از فایده نیست. عادت مولانا این است که بعضی از نکات اساسی را در ضمن داستان اصلی و به صورت جمله معترضه بیان می‌کند. از جمله، در این داستان، زمانی که مرد محکوم به مرگ از موسی درخواست می‌کند که او را از مرگ نجات دهد، موسی به او می‌گوید:

چونک ایمان برده باشی زنده‌ای

چونک با ایمان روی پاینده‌ای

یعنی زندگی واقعی، از دید موسی - و البته مولانا - بهره مندی از ایمان است، نه اینکه صرفا به معنای زیست شناختی زنده باشی. در این صورت حتی اگر به حسب ظاهر هم بمیری و از این حیات بیولوژیک منقطع شوی، باز هم زنده‌‌‌ای و به حیاتی عالی تر دست یافته ای. گمان می‌کنم این یکی از اساسی ترین مفاهیم مندرج در دیدگاه‌های معنوی گذشتگان است که شایسته توجه ویژه‌‌‌ای است. در اینجا نیز، آموزه مراتب می‌تواند راهگشا باشد.

بسط این دو موضوع، یعنی ایمان و حیات، نیز نیازمند مجالی دیگر است.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 332
  • بازدید سال : 556
  • بازدید کلی : 33617
  • کدهای اختصاصی